پست‌ها

نمایش پست‌ها از سپتامبر, ۲۰۱۸

حسرت خوردن 3

این مطلب ادامه ی مطلب حسرت خوردن است که می توانید شماره های یک و دو را در همین وبلاگ پیدا کنید.  حسرت خوردن ، شماره 3  نیاز به خاص بودن باعث می‌شود چیزی را در مورد خودمان نبینیم، ارزشش را دارد که بدانیم این چیست که نیازِ به خاص بودن آن را می­پوشاند ــ یعنی به غیر از فانی‌بودن محتوم زندگی‌های‌مان؛ چه چیزی است [یا چه کسی است] که نیاز به خاص بودن نمی‌گذرد آن چیز یا آن شخص باشیم. این پرسش، اساساً، همان پرسشی است که روانکاوری ابداع شده تا بدان پاسخ دهد: موجودی که هیچ چیز خاصی نیست، چه نوع لذت‌هایی را می‌تواند تجربه کند. درست زمانی که وعده‌ی نامیرایی، برگزیده بودن جای خود را به زندگی غنی‌تر ــ آن طور که ما می‌گوییم، وعده‌ی سهم بیشتری داشتن از زندگی ــ می‌دهد، زندگی نزیسته بدل به نوعی احساس حسرت و پشیمانی در آن زندگی‌ای می‌شود که تنها به واسطه‌ی یک چیز مشروعیت می‌یابد: میل به زیستن آن. برای جماعت مدرن، که به واسطه‌ی انتخاب‌هایشان با احتیاط در زندگی قدم بر می‌دارند، زندگیِ خوب  زندگی‌ای است که به طور تمام و کمال زیست شده باشد. ما به شیوه‌ای جدید، نسبت به چیزی که در زندگی گم کر

حسرت خوردن 2

این متن ادامه ی متن حسرت خوردن یک است  در می‌یابیم که این زندگی‌های نزیسته، با واضح‌ترین شکل خود در حسادت ما نسبت به دیگران، و در این خواسته خودآگاه   (و ناخودآگاه) که از فرزندان‌مان داریم تا به چیزی بدل شوند که فراتر از ما بوده است عیان می­شوند. و البته در سرخوردگی [1] ‌های روزمره‌مان نیز بروز می­یابند. زندگی ما بدل می‌شود به مرثیه‌ای برای نیازهای برآورده نشده، میل‌های قربانی‌شده، بالقوه‌گی‌های انکارشده، و راه‌های نرفته. اسطوره‌ی توانایی‌های ما می‌تواند زندگی ما را به یک دلسردی مداوم، یک فقدان پیوسته و تداوم‌بخش، یک خشم مداوم و تداوم‌بخش بدل کند؛ هرچند در بهترین حالت ما را به دام آینده می‌کشاند، اما بدون اینکه از خود بپرسیم که چرا اصلاً به چنین دام‌هایی نیاز است (ما، از خلال قول‌هایی که به خودمان می‌دهیم، آینده دار می‌شویم). اسطوره‌ی بالقوه‌گی  حس ماتم و شاکی بودن را آنچنان واقعی جلوه می‌دهد که گویی جزء واقعی‌ترین چیزهایی است که تا به حال تجربه کرده‌ ایم؛ و سرخوردگی ما را بدل به حیاتی پنهان از کینه‌ها می‌کند. حتی اگر پرسش‌های ناگزیر را کنار گذاشته باشیم ــ چه می‌شد اگر ما بالق