حسرت خوردن 3


این مطلب ادامه ی مطلب حسرت خوردن است که می توانید شماره های یک و دو را در همین وبلاگ پیدا کنید. 


حسرت خوردن ، شماره 3 


نیاز به خاص بودن باعث می‌شود چیزی را در مورد خودمان نبینیم، ارزشش را دارد که بدانیم این چیست که نیازِ به خاص بودن آن را می­پوشاند ــ یعنی به غیر از فانی‌بودن محتوم زندگی‌های‌مان؛ چه چیزی است [یا چه کسی است] که نیاز به خاص بودن نمی‌گذرد آن چیز یا آن شخص باشیم. این پرسش، اساساً، همان پرسشی است که روانکاوری ابداع شده تا بدان پاسخ دهد: موجودی که هیچ چیز خاصی نیست، چه نوع لذت‌هایی را می‌تواند تجربه کند. درست زمانی که وعده‌ی نامیرایی، برگزیده بودن جای خود را به زندگی غنی‌تر ــ آن طور که ما می‌گوییم، وعده‌ی سهم بیشتری داشتن از زندگی ــ می‌دهد، زندگی نزیسته بدل به نوعی احساس حسرت و پشیمانی در آن زندگی‌ای می‌شود که تنها به واسطه‌ی یک چیز مشروعیت می‌یابد: میل به زیستن آن. برای جماعت مدرن، که به واسطه‌ی انتخاب‌هایشان با احتیاط در زندگی قدم بر می‌دارند، زندگیِ خوب زندگی‌ای است که به طور تمام و کمال زیست شده باشد. ما به شیوه‌ای جدید، نسبت به چیزی که در زندگی گم کرده‌ایم یا از دست داده ایم، و به واسطه‌ی آن چیزی که لذت‌های ما را ضایع می‌کنند، وسواس پیدا می‌کنیم و حساس می‌شویم. کودکی برای ما مسئله است چرا که تاثیر مستقیم دارد بر آدم‌های بالغی که می‌توانیم بشویم. هیچ کس هرگز نوجوانی و بلوغی را که باید نداشته است. هیچ‌کس هرگز تا به حال به اندازه‌ی کافی از فرصت‌هایش استفاده نکرده، یا به اندازه‌ی کافی فرصت نداشته است که بتواند استفاده کند، و غیره و غیره.
آنچه غایب است و حس می‌شود که ضروری است، قطعاً، تفکر و تمایل مدرن یا سکولار نیست؛ خواستن کاری است که برای بقا انجام می‌دهیم، و ما تنها چیزی را می‌خواهیم که حاضر و آماده نیست (و این یعنی، به واقع، چالش‌هایی در برابر خواسته‌ی ما از سوی کسانی که ما را بدل به چیزی کرده اند که امروز هستیم). اما روانکاوی مانند داروینیسم، بخشی از گفتار جدید در مورد چگونگی تشریح آن چیزی است که از زندگی‌های مدرنِ ما حذف شده یا جا افتاده است. جایی که داروین می‌خواست از بقاء به عنوان انطباق یاد کند ــ و از این رو هر آنچه فرهنگ می‌نامیم را صرفاً به ابزاری برای بقاء تفسیر می‌کرد ــ  فروید از بقاء در مقام لذت‌جویی، از لذت‌جویی و دوری از درد به عنوان تنها هدف زندگی، یاد می‌کرد. در تصویر لذت‌جویی، زندگی‌ای که به اندازه‌ی کافی در آن لذت نباشد ارزش بقاء داشتن (یا تولید مثل کردن) ندارد. به عبارت دیگر، فروید مانند کامو و به تاسی از او، به صورت ضمنی و نه مستقیم ــ  معتقد بود که تنها پرسش، اگر نگوییم که یگانه پرسش فلسفی، این است که آیا باید خودکشی کرد یا نه. یا آن گونه که خودش می‌گوید: ”هدف ارگانیسم مردن به شیوه‌ی خود است“. در نظر فروید، برای فرد مدرن مسئله صرفاً این نیست که ”چگونه می‌توانم بقاء داشته باشم؟“ بلکه این است که ”چه چیزی زندگی مرا ارزش زیستن می‌بخشد؟“ ”کدام لذت‌ها است که بدون آن‌ها نمی‌توانم زندگی کنم؟“ یکی از بحث‌های اصلی این کتاب این است که زندگی‌های نزیسته‌مان ــ زندگی‌هایی که در تخیل زندگی کرده ایم و آرزوی‌شان را داشته ایم ــ اغلب برای‌مان مهم‌تر از زندگی‌های زیسته‌مان اند، و این که ما نمی‌توانیم  خودمان را بدون آن‌ها متصور شویم؛ و این که آن‌ها بخش‌ اساسی شیوه‌هایی اند که به واسطه‌ی آن‌ها پرسش‌های فروید را پاسخ می‌دهیم. این تصادفی نیست که ما در زندگی‌های نزیسته‌مان نسبت به آنچه در زندگی‌های زیسته‌مان معمولا هستیم، خاطی‌تر و جسورتر ایم.
ما زندگی‌مان را لذت‌بخش، و بدین ترتیب قابل تحمل‌اش، می‌سازیم آن هم از طریق تصویر کردن آن به شکلی که ممکن بود باشد؛ هرچند خیلی روشن نیست که این زندگی‌های فانتزی و مجذوب‌کننده ــ زندگی‌هایی که رضایت‌بخش‌تر اند ــ خوددرمانی[1] چه چیزی هستند. راه‌حل‌های ما به ما می‌گویند که مشکلات ما چیست؛ زندگی‌های تخیلی ما ــ لزوما ــ جایگزینی، یا سرپناهی برای، زندگی‌های واقعی ما نیستند، بلکه بخش اساسی‌ای از آن زندگی‌ها هستند. همان‌طور که بعضی از منتقدان روانکاوی به درستی نشان دادند، مسئله سر این است که آیا رویاپردازی روزانه ــ یا تمایل‌های شخصی ــ ما بدل به کنش سیاسی می‌شوند (و در واقع، این که آیا جهان‌هایی که ترجیح می‌دهیم جهان‌هایی هستند که در آن با دیگران سهیم هستیم یا نه، و این که در آن جهان‌ها چه نوع اشتراکی در جریان است). هیچ چیزی مبهم‌تر از رابطه‌ی میان زندگی زیسته و نزیسته نیست. (برای مثال، هر یک از زوجین، همیشه رابطه‌ای با زندگی‌های نزیسته‌ی شریک‌اش دارد، رابطه‌ی اولیه و آغازین آن‌ها رابطه‌ای است میان آن چیزی‌های که فرض می کنند خود بالقوه‌شان اند). به این صورت شاید لازم باشد در مورد خودمان این گونه فکر کنیم که همیشه زندگی دوگانه‌ای را زیست کرده ایم، آن زندگی‌ای که آرزویش را داشته ایم و آن زندگی‌ای که عملا داریم؛ زندگی‌ای که هیچ‌گاه به وقوع نپیوسته است و آن زندگی‌ای که همیشه در جریان است. کامو در افسانه‌ی سیزیف می‌نویسد ”اگر بخواهم خود را محدود به فاکت‌ها و امور واقع بکنم، می‌دانم که یک انسان چه می‌خواهد، می‌دانم که جهان چه چیزی را به او پیشکش می‌کند، و حالا می‌توانم بگویم که این را هم می‌دانم که چه چیزی آن‌ها را به هم وصل می‌کند. لازم هم نیست که عمیق‌تر بشوم“. این عدم تطابق ــ یعنی تنها چیزی که میان انسان و جهان وجود دارد ــ میان آنچه انسان می‌خواهد و آنچه به او داده می‌شود، چیزی است که کامو آن را ”پوچ“[2] می‌نامد، هرچند که این اطلاق کمی گیج‌کننده است. همیشه میان آنچه می‌خواهیم و آنچه می‌توانیم داشته باشیم فاصله است، و آن فاصله، به قول کامو، فاصله‌ای است که پیوند ما، رابطه‌ی ما با جهان است (می‌توانیم بگوییم، پوچی همین فرض ما است که جهان برای ما ساخته شده است. حتی اگر والدین‌مان کم و بیش نیازهای ما را پاسخ دهند، احتمالا جهان چنین کاری را نخواهد کرد). ما عملا نه می‌توانیم خواسته خود را دور بزنیم، و نه می‌توانیم از کنار آنچه واقعاً مهیا است، بگذریم یا آن را دور بزنیم، این‌ها چیزهایی است که کامو به آن‌ها امر واقع یا فاکت می‌گوید (و فروید آن را ”اصل واقعیت“ می‌نامد). این ناسازگاری، این عدم‌تطابق خواستگاه تجربه‌ی ما از حسرت خوردن، و خواستگاه کنش سیاسی‌ای است که درگیر آن ایم؛ گویی باور داریم که جهانی در جای دیگر وجود دارد، جهانی که فروید آن را ”رضایت کامل“  می‌نامد، و کامو شاید آن را جهان عادلانه‌تری بداند. هر جهان ایده‌آلی، هر جهان دلخواهی، نوعی شیوه‌ی پرسش و خواستن است، این چه جهانی است که داریم در آن زندگی می‌کنیم که این مسئله را به صورت یک راه حل ارائه می‌کند (آرمانشهرهای ما بیشتر در مورد زندگی‌های زیسته‌ی ما است، و فقدان‌های آن، تا این که درباره زندگی‌هایی باشد که آرزوی‌شان را داشته ایم)؛ یا اگر بخواهیم این مسئله را بیشتر از منظر درمانی بنویسیم: این مسئله چه سیمپتوم‌های [دردنشان‌ها] را باید می‌داشت تا خوددرمان‌گر باشد؟ در زندگی‌های نزیسته‌مان همیشه رضایت بیشتری داریم، به مراتب بدل‌های از خودمان هستیم که کمتر سرخورده‌شده‌ اند. در آرزوهای‌مان ــ که فروید آن‌ها را مرکز زندگی می‌دانست ــ انگار که بر فضای تهی میان آنچه هستیم و آنچه می‌خواهیم باشیم، به شکل جادویی پل می‌زنیم، و به همان صورت، بذر زندگی‌های نزیسته را می‌کاریم.


[1] Self-cure
[2] Absurd

نظرات

‏ناشناس گفت…
سلام دوست عزیز. گویی قرار بر این بود که همه‌کتاب را ترجمه و به تدریج منتشر کنید اما مدت زیادی‌ست متوقف شده، در صورتی که برایتان مقدور است به ترجمه بقیه کتاب همچنان ادامه دهید شخصا مشتاق خواندن آن هستم. با تشکر
Unknown گفت…
مچکر از انتخاب موضوع مفید (حسرت)و اشتراک گذاری، منتظر قسمت چهارم هستم.
Unknown گفت…
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
تفکر و رهایی گفت…
من خیلی شرمنده هستم که نتونستم مطلب را تا آخر ترجمه کنم ... راستش خیلی سرم شلوغه فرصت این رو ندارم که بشینم و همه کتاب رو ترجمه کنم امیدوارم در آینده نه چندان دور این فرصت دوباره به دست بیاد که کتاب رو تمام کنم.
Unknown گفت…
این چه وبلاگیه

پست‌های معروف از این وبلاگ

استراتژی هایی در بازی رولت

بردن سگ از ایران به انگلستان یا کشورهای اتحادیه ی اروپا

بردن در بازی رولت شیوه های جدید