حسرت خوردن 2

این متن ادامه ی متن حسرت خوردن یک است 


در می‌یابیم که این زندگی‌های نزیسته، با واضح‌ترین شکل خود در حسادت ما نسبت به دیگران، و در این خواسته خودآگاه  (و ناخودآگاه) که از فرزندان‌مان داریم تا به چیزی بدل شوند که فراتر از ما بوده است عیان می­شوند. و البته در سرخوردگی[1]‌های روزمره‌مان نیز بروز می­یابند. زندگی ما بدل می‌شود به مرثیه‌ای برای نیازهای برآورده نشده، میل‌های قربانی‌شده، بالقوه‌گی‌های انکارشده، و راه‌های نرفته. اسطوره‌ی توانایی‌های ما می‌تواند زندگی ما را به یک دلسردی مداوم، یک فقدان پیوسته و تداوم‌بخش، یک خشم مداوم و تداوم‌بخش بدل کند؛ هرچند در بهترین حالت ما را به دام آینده می‌کشاند، اما بدون اینکه از خود بپرسیم که چرا اصلاً به چنین دام‌هایی نیاز است (ما، از خلال قول‌هایی که به خودمان می‌دهیم، آینده دار می‌شویم). اسطوره‌ی بالقوه‌گی حس ماتم و شاکی بودن را آنچنان واقعی جلوه می‌دهد که گویی جزء واقعی‌ترین چیزهایی است که تا به حال تجربه کرده‌ ایم؛ و سرخوردگی ما را بدل به حیاتی پنهان از کینه‌ها می‌کند. حتی اگر پرسش‌های ناگزیر را کنار گذاشته باشیم ــ چه می‌شد اگر ما بالقوه‌گی‌مان را تشخیص می‌دادیم؟ منشاء تصویری که از این بالقوه‌گی در ذهن داریم کجاست؟ ــ نمی‌توانیم زندگی‌ را بدون آن زندگی‌های نزیسته‌ای که در دل همین زندگی نهفته اند، متصور شویم. ما به طور مداوم این حس را، هر چند به صورت مبهم، داریم که زندگی‌هایی که پیش می‌بریم، توسط زندگی‌هایی که از دست رفته اند یا از ما گریخته اند، جهت‌دهی می‌شوند. یعنی این حس که زندگی‌های‌مان به واسطه‌ی فقدان و خسران تعریف و تبیین می‌شوند، هرچند فقدان آنچه ممکن بود حاضر باشد؛ یعنی فقدان چیزهایی که هیچ‌گاه تجربه نشده اند. زمانی که زندگی دیگر ــ زندگی بهتر، زندگی کامل‌تر ــ بنا است در این زندگی باشد، وظیفه‌ای سنگین بر عهده‌ی ماست. در چنین شرایطی انگار که کسی از ما می‌خواهد نه تنها گذران کنیم، بلکه رشد کنیم و شکوفا شویم، نه تنها صرفاً  راحت زندگی کنیم که بیشترین بهره را از زندگی ببریم. این خواسته‌ای کاملاً متفاوت از زندگی است. داستان زندگی ما بدل می‌شود به داستان زندگی‌هایی که از زیستن‌شان منع شده ایم. 

داروین نشان داد که هر چیزی در زندگی آسیب‌پذیر، فانی، و فارغ از هر طرح یا هدفِ خدادادی است. برای بی‌خدایان عاری از توهم ــ کسانی که، مطمئناً، پیش از داروین شرایط را برای آثار و پذیرش و درک آن‌ها فراهم کرده اند ــ باور به خداوند (و طراحی همه چیز از پیش) جای خود را به باور به استعدادهای استفاده ‌نشده‌ی بی‌شمار و بلندپروازی نوع بشر (و باور به منابع نامحدود کره‌ی زمین) داد. پروژه‌ی مداوم رستگاری در فرهنگ‌های مدرن ــ فرهنگ‌هایی که بیش از هر چیز مختص به علم و پیشرفت اند ــ ساختنِ جوامع‌ای است که افراد بتوانند در آن‌ها بالقوه‌گی‌های‌شان را دریابند، جوامع که در آن‌ها واژه‌های ”رشد“ و”بهره‌وری“، و ”فرصت“ کلمات کلیدی اند (در مورد اسطوره‌ی بالقوه‌گی‌ها این مسئله بسیار مهم است که که به ندرت به مسئله کمبود اشاره می‌شود: [چرا که همیشه می‌گویند] رشد همیشه ممکن است و انتظار آن از افراد می‌رود). اما هنوز، آنطور که ویلیام امپسون در کتابش، که به درستی”بعضی نسخه‌های شبانی“ نام دارد، نوشت ” هر بهبودی در جامعه تنها تا حدی می‌تواند جلوی هدر رفتن توان انسان‌ را بگیرد؛ حس هدررفتن حتی در یک زندگی مساعد، و حس تنهایی و تک‌افتادگی حتی در یک زندگی سرشار از صمیمیت، عمیقاً حس می­شود، و این‌ حس، حس اصلی تراژدی است“. زندگی‌هایی که آرزوی‌شان را داشته ایم، زندگی‌هایی که حسرت‌شان را می‌خوریم، در عین حال هم تصدیق این هدر رفتن اند و هم ابزاری برای سرو کله زدن با این هدررفتنِ ناگزیر.

زیرا ما ــ در مقایسه با مورچه‌ها و دلفین‌ها ــ هیچ چیز خاص‌تری نیستیم، چرا که این کارکرد فرهنگ است که به ما حس خاص بودن می‌دهد؛ درست مانند والدین که نیاز دارند به بچه‌های‌شان حس خاص‌بودگی بدهند، تا از این طریق به آن‌ها کمک کنند که بتوانند بی‌اهمیت بودن خود را در مقیاس بزرگتر چیزها تحمل کنند ــ  و امیدوار باشند که شاید بتوانند از آن لذت هم ببرند. به این معنا، بزرگ شدن همیشه بی‌اثرکردنِ آن چیزی است که لازم بود انجام شده باشد؛ یعنی در وهله‌ی اول، به صورت ایده‌آل، ما را طوری بار می‌آورند که حس خاص بودن کنیم، سپس از ما انتظار می‌رود از جهانی لذت ببریم که در آن حضور نداریم. پس از داروین باید دریابیم چه چیزی، به غیر از خاص‌بودگی، می‌تواند به زندگی‌ ما ارزش زیستن بدهد؛ اتفاقاً می‌توان گفت پس از داروین، چون مردم می‌دانند تا چه حد حاصل تصادف اند، وسوسه می‌شوند خود را به شکل یک موجود برگزیده ببینند. اگر به خودمان باشد، معمولا در زندگی‌های نزیسته‌مان (زندگی تخیلی‌مان)، خاص‌تر هستیم. 



[1] . frustration این واژه به عجز، خستگی، ناتوانی و سرخوردگی ترجمه شده است. معنایی که فرهنگ لغت آکسفورد برای آن ذکر می کند حسی است که از عدم توانایی برای انجام یک کار یا به دست آوردن یک چیز حاصل می شود. من در اینجا واژه سرخوردگی را انتخاب کرده ام چرا که به مفهومی که آدام فیلیپس استفاده کرده کاملا نزدیک است. م

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

استراتژی هایی در بازی رولت

بردن سگ از ایران به انگلستان یا کشورهای اتحادیه ی اروپا

بردن در بازی رولت شیوه های جدید