جنبش می تو و من هم دو چیز متفاوت
صدا بخشیدن به رنج شرط تمام حقیقت است
تئودور
آدورنو
مشخص
است که در طول تاریخ تقریبا همیشه زنان مورد ستم و سرکوب بوده اند. در کل تاریخ
بشری به خاطر وضعیت بیولوژیکی زن، و دوران های بلند مدت بارداری پشت سر هم، زن
همیشه آسیب پذیر بوده و این دستمایه ای شده برای شکل گیری فرهنگ سلطه بر زنان و
اجحاف های رنگارنگ در طول تاریخ در مورد آن ها. هرچند که همیشه مردان هم مورد ظلم
بوده اند، اما ظلم و ستمی که بر مردان رفته است بر مبنای طبقه و جایگاه های
اجتماعی بوده، مثل برده ها دوران برده داری، دهقانان دوران فئودال، و یا کارگران
دوران سرمایه داری. تفاوتی ریشه-ای و ساختاری است میان سرکوب و فشار بر مرد و زن.
در جامعه سرمایه داری متاخر، همه به غیر
از منتفعان سیستم، شاید همان یک درصد، به واسطه ی شیوه ی تولید و چرخش سرمایه و بحران های اقتصادی زیر سرکوب قرار
دارند. اما در عین حال زنان با سرکوب مزاعف مواجه اند و آن سرکوب و آزاری است که
از سوی مردان می آید.
در این متن ابتدا دعوی های اسلاوی ژیژک را در ویدئویی که در مورد جنبش می تو منتشر کرده است، نقد می کنم سپس رابطه ی جنش می تو و جنبش من هم در ایران را نشان می دهم. ژیک به درستی نشان می دهد که جنش می تو امروزه از خواستگاه اصلی خود دور شده است. آغازگران این جنبش، که در رسانه ها غایب بوده اند، گروهی از زنان سیاه پوست بوده اند که ده سال پیش مشکلات زندگی روزمره شان را در مقام زنان سیاهی که مورد اجحاف و تبعیض بودند، به عرصه ی عموم آوردند. اما همان جنبشی که توده های حذف شده ی جامعه آغازش کردند سر از ستاره های هالیوود درآورد و این بار بدل به موضوع بین المللی شد.
برای
همین ژیژک این جنبش را بورژوایی می داند، هرچند که در همان ویدئو اشاره می کند که
در اساس باید از این حرکت دفاع کرد. اما نقد ژیژک رفته رفته سویه-های تاریخی خود
را از دست می دهد و بدل می شود به یک سری مفاهم انتزاعی و محدود می شود به
روانکاوی. او نقد خود را معطوف می کند به تحلیل های روانکاوانه و به دست آوردن
قدرت در غرب به واسطه ی قربانی بودن. به این معنا که در غرب، مخصوصا در فضای
آمریکا که همه چیز به زندگی حرفه ای شخص بستگی دارد، آن کسی که خود را قربانی
معرفی می کند چنان قدرتی کسب می کند که دیگر قابل نقد نیست. یعنی در واقع از
قربانی بودن خود استفاده می شود در جهت کسب قدرت. او شکایت زنان را تقلیل می دهد
به این تفسیر روانکاوانه که در هر شکایتی یک نوع رضایت جویی یا لذت جویی نهفته
وجود دارد. می توان گفت این نوع نقد جنبش اجتماعی سیاسی ای که معطوف می شود به
تحلیل روانکاوانه فرد، دم دستی ترین کاری است که منتقد می تواند انجام دهد، کاری
که بسیاری از منتقدان این جنبش می کنند وصل کردن آن و البته محدود کردن آن به
تحلیل روانکاوانه ی تعداد محدودی از
قربانی های بورژوا، که البته هنوز قربانی اند؛ و تعمیم دادن این تحلیل به کل این
جنش. ژیژک تا جایی پیش می رود که از آن به عنوان نوعی نارسیسیم یاد می کند. گویی
زنان و دخترانی که دست به اعتراض زده اند بر مبنای این تحلیل روانکاوانه در پی
قدرت و لذت جویی اند و از قربانی بودن خود به مثابه ی ابزاری برای رسیدن به قدرت
استفاده کرده اند. اگر چنین باشد، آنگاه می توان گفت جنبش سیاهان، تمام انقلاب ها
و تمام جنبش های رهایی بخش حاصل میلی بوده برای رسیدن به قدرت. ژیژک غافل است که
تحلیل روانکاوانه ی افراد یک جنبش نمی تواند کل یک جنبش و تبعات سیاسی و اجتماعی
آن را در خود جا دهد. حتی اگر چنین تحلیلی از وضعیت جنبش می تو درست باشد، باز هم
ژیژک نتوانسته تبعات اجتماعی ای که این جنبش به بار آورده است را ببیند.
اشاره
دیگر ژیژک به این نکته است که مردان در جامعه ی غربی در فشار اند، مثلا توسط
مردهای دیگر در سر کار مورد ظلم و ستم اند و فشارهای خود را روی زنان می ریزند ــ
این چنین استدلال کردن برای متفکری در چنین سطحی کمی بعید است. او نمی تواند این
نکته را ببیند که همان فشاری که روی مردان است روی زنان هم است. حتی در بعضی جوامع
مانند چین فشار کاری روی زنان به مراتب بیشتر است تا روی مردها، اتفاقا شاید بی
دلیل نباشد که در چین میزان خودکشی زنان بسیار بیشتر از مردان است. هر چقدر هم که
جنبش می تو در حال حاضر بدل شده باشد به بازی قدرت در میان ستاره های هالیوودی در
دنیا، ولی تبعات سیاسی و اجتماعیِ رهایی بخشی دارد که نباید از آن ها غافل شد.
نقد ژیژک و نقدهای دیگر غربی جنبش می تو در همان محدوده ی جامعه ی غربی، یا نیمکره ی شمالی باقی می ماند و چیزی برای گفتن در ایران یا جامعه هایی مشابه، بیشتر کشورهای در حال گذار از وضعیت مردسالارانه ، ندارد. در جامعه ی غربی، دستگاه عریض و طویل قضایی مستقلی وجود دارد که در آن حتی در بعضی موارد حقوق زنان به وضوح بیشتر از مرد است، و پیش فرض های قانون در شرایط مساوی حق را به زن داده است؛ برای همین در قانون تساوی جنسیتی وجود دارد و راه های عدالت خواهی در شرایط تجاوز باز است. هرچند که در فرهنگ و جامعه هنوز زن ستیزی حضوری پر رنگ دارد. برای مثال هر کدام از این دختران هالیوودی که بخواهد می توانند شکایت به دستگاه قضا ببرند و عدالت خواهی کنند. برای همین اگر قرار باشد جنبش می تو در غرب جنبه رهایی بخشی خود را حفظ کند فقط باید به خواستگاه خود بازگردد؛ یعنی جایی که صدا بخشیدن به محذوفان جامعه، مانند زنان سیاه پوست، یا مهاجران، کارگران روزمزد و غیره؛ نه شکل کنونی اش که معطوف به ستاره ها است. اما در ایران برعکس می تواند مشکلات بسیاری را نشان دهد؛ چرا که مشکلات و نابرابری جنسیتی هم در ساختار قانون، و هم در ساختار فرهنگی به مراتب بیشتر از جامعه ی غربی جاری است. به لحاظ دستگاه قضایی که به وضوح مشخص است که هیچ استقلالی در کار نیست. به لحاظ فرهنگی نیز فضا به شدت زن ستیزانه است. تمام حرف های نامجو، فارغ از این که گناه کار است یا بی گناه، نشان دهنده میزان زن ستیزی در تمام سطوح جامعه است. به دلیل چنین تفاوت عمیق ساختاری ای که در ایران وجود دارد جنبش من هم باید از سمت تمام گروه های سیاسی و اجتماعی که دعوی رهایی دارند، حمایت شود چرا که می تواند به معنای واقعی بیانگر مشکلات جامعه باشد. می تواند صدا بخشیدن به سوژه ی رنج برنده ای باشد که در بسیاری از جمع ها تا کنون خفه شده و ساکت نگه داشته شده است.
هیچ
اهمیتی ندارد که این جریان من هم به دست چه کسانی به راه افتاده است، و چه اهداف
شخصی ای در پس آن نهفته است. این جنبش می تواند به رهایی زنان، به آگاهی بخشی زنان
در مورد حقوق خود، و در کل نامیدن فاجعه هایی که همیشه در جامعه ی ما در خفا اتفاق
می افتاده است، کمک کند. متجاوز دیروز، امروز دیگر احساس خطر می کند چرا که می داند
قربانی صدا خواهد داشت و می تواند حقیقت را عیان کند. جنبش من هم صدا دادن به سوژه
ی رنج برنده جامعه ی ما است، سوژه ای که نه تنها در چهل ساله ی اخیر که همیشه در
این جامعه به خاطر جنسیتش مورد آزار واقع شده است برای همین می تواند سویه های
رهایی بخشی و حقیقت را در خود داشته باشد چرا که یگانه شرط تمام حقیقت، صدا بخشیدن
به سوژه ی رنج برنده است.
نظرات