جنسیت گیاه هان چیست ؟

 

پروفسور استلا سنفورد

لینایوس در سال 1729، در اولین بیانیه ی منتشر شده اش در مورد جنسیت گیاهان، نوشت "به نظر می آید گیاه­شناسان باستان، به دنبال جنسیت گیاهان، در تاریکی عمیقی کورمال کورمال راه خود را پیش می بردند"[1]. او می گوید وقتی می بینیم که آن­ها تا چه اندازه بر خطا بودند که برای تعیین جنسیت درخت به سراغ چیزهایی مانند قطر تنه می رفتند، به خود می لرزیم. هرچند، گیاه شناسان مدرن ــ که منظور او گیاه شناسان قرن هفدهم و بعد از آن بود ــ به روشنگری رسیده بودند. آنها با دنبال کردن شباهت­های میان حیوانات و گیاهان در نهایت متوجه شدند که باید به دنبال همان’دستگاه تناسل‘ حیوانات در گیاهان باشند. لینایوس وقتی دریافت که پرچم عضو مردانه و مادگی عضو زنانه ی گیاه است، گفت دیگر کسی نمی تواند وجود جنسیت در گیاهان را انکار کند. به عبارت دیگر تا سال 1729 دیگر برای لینایوس مبرهن و واضح شده بود که گیاهان جنسیت دارند. و هیچ کس نمی تواند آن چه را که واضح است انکار کند، این طور نیست؟

امروزه، بی شک، تمام دانشمندان گیاه شناسی و یا باغبانان متفق القول اند که گیاهان جنسیت دارند و از این رو به صورت جنسی تولید مثل می کنند. پس چرا تا اواخر قرن هفدهم کشف چنین چیزی عقب افتاده بود؟ چرا این قدر زمان برده بود که یک امر چنین واضح، به وضوح درآید؟ در این پادکست سعی می کنم نگاهی کوتاه بر تاریخ دانش جنسیت در گیاهان بیاندازم و این سوال­ها را پاسخ گویم، و ببینم که آیا چیزها واقعا به وضوحی که لینایوس اذعان می­کرد، بودند. این سوال را هم مطرح می کنم که : آیا واضح است که آنچه ’واضح‘ است همیشه درست است؟

برای شروع باید ببینم که آنچه لینایوس به عنوان ’تاریکی‘ یاد می کند چیست، تاریکی ای که کارهای گیاه­شناسان باستان را در حیطه­ی جنسیت گیاهان فرا گرفته بود. مورخان علم برای این پرسش جوابی آماده دارند: فلسفه. به طور مشخص تر، فلسفه ارسطویی. در گیاه شناسی، دقیقا تا قرن هفدهم پرسش­های مربوط به ماهیت گیاهان همچنان با واژه های ارسطویی مطرح می شدند، و همین امر انواع جواب های بالقوه را محدود می کرد.  

ارسطو فکر می کرد گیاهان زنده اند چون رشد و تولید مثل می کنند، و به همین منوال فکر می کرد که آن­ها باید دست کم آن جان و روح (که جان رویشی[2] نامیده می شود) را با حیوانات سهیم باشند، جانی که عامل این کارکردهای رشد و تولید مثل است. این نوع جان برای ارسطو به واقع اصل حیات است. اگر حیوانات و گیاهان هر دو در این جان سهیم اند، پس آنچه در مورد تولید مثل حیوانات صادق است، باید برای گیاهان هم صادق باشد. ارسطو می­گوید در تولید مثل حیوانات ’اصل‘ مردانه به اصل مادی زنانه[3] ’حرکت‘ می بخشد، یعنی این که بگوییم مرد زندگی می بخشد. این مسئله برای ارسطو در مورد تمام چیزهای زنده صادق است، پس باید برای گیاهان هم صادق باشد. اما منظور او از ’اصول‘ مردانه و زنانه چیست؟

این اصول برای مذکرها و مؤنث­ها ی منفرد که این اصول در آن­ها تجلی می­یابند، چیزهای متفاوتی اند. آن­ها نه نهادهای فیزیکی بلکه نیروهای حیاتی اند. در گیاهان این اصول مردانه و زنانه در یک گیاه منفرد در هم آمیخته می شوند، اما در حیوانات با بروز در دو فرد مختلف از هم جدا می­شوند. پس حتی اگر به نظر نمی­آید که گیاهان دارای مذکر و مؤنث باشند ــ که شاید واضح نباشد ــ وقتی از دریچه اصول یا نیروهای حیاتی به زن و مرد نگاه می­کنیم، می­توانیم، همچون مفسران ارسطو،  بگوییم که گیاهان هم جنسیت دارند. این بدان معنای است که وقتی متفکران باستانی و اوایل مدرن می­پرسیدند، ’آیا گیاهان نر و ماده دارند؟‘ جواب اغلب این بود: خب، بستگی به این دارد که منظور شما از ’نر‘ یا ’ماده‘ بودن چیست. اگر منظورتان ’اصول حیاتی‘ است آنگاه بله، گیاهان نر و ماده دارند. اما اگر از ’نر‘ و ’ماده‘ منظورتان جسم­های جدا از هم با اندام­های متفاوت است، آنگاه جواب نه است.

امروزه دیگر نیرو یا ’اصول‘ مردانه و زنانه را به عنوان نظرورزی فلسفی تهی، کنار گذاشته ایم چرا که بعد از گذشت زمانی دراز، مشاهدات و تجربیات علمی جایگزین آن شده اند. اما با فرض این که ارسطو به درستی مسئله را نفهمیده بود، آیا می­توان گفت که فرایند ارسطو واقعا غیر علمی بود؟ ارسطو انواع مختلفی از حیوانات نر و ماده را با هم مقایسه کرد و متوجه شباهت­هایی در اندام­های تناسلی درونی و بیرونی آن­ها شد. او همچین چیزی در گیاهان پیدا نکرد. و اگر روراست باشیم امروز هم خیلی ها نمی توانند چنین چیزی در گیاهان پیدا کنند. با این که امروزه دیگر جنسیت گیاهان یک حقیقت علمی در نظر گرفته می­شود، اما خیلی درست نیست که بگوییم در چشم فرد آموزش ندیده چنین چیزی واضح است. ارسطو و هم­عصرانش شاهد این بودند که حیواناتِ منفرد یا نر هستند یا ماده و این که هر دو در عمل تولید مثل شرکت می­کنند. آن­ها احتمالا از این مشاهده این نتیجه را گرفتند که برای تولید مثل، نر و ماده، هر دو نیاز اند، و بنابراین، باید در گیاهان هم، به شکلی، نر و ماده وجود داشته باشد، حتی اگر گیاه منفردِ مذکر یا مؤنث به وضوح وجود نداشته باشند. آنها فرض گرفتند، که باید اصول مردانه و زنانه ای وجود داشته باشند، که در حیوانات میان حیواناتِ منفرد پخش شده اند، اما در گیاهان نه.

شاید چنین فرضی واضح نباشد، اما چه کسی می­تواند بگوید که فرض دانشمندان معاصر واضح است؟ قطعا نمی­توانیم اصول مردانه و زنانه را ببینیم، و شاید حتی برنهادن این فرض با آنچه فکر می­کنیم می­توان دید، در تضاد باشد. اما آیا بیشتر علمِ معاصر به همین منوال نیست؟ آیا علوم انواع فرایندها و چیزهای ناواضح و ضدشهودی جدیدی را مطرح نمی­کند تا آنچه که می توانیم ببینیم را به شیوه­ای نوین توضیح کند؟

اما تفاوت در این است که فرض کردن در علوم معاصر باید آزمون پذیر باشد، و این نیاز جدید، در کنار فن­آوری جدید میکروسکوپ، نقش اصلی را در آنچه مورخان کشف واقعی جنسیت گیاهان می­دانند بازی کرده اند. امکان بررسی بخش­های مختلف گیاه زیر میکروسکوپ میسر شد، و گیاه­شناسان ــ به خصوص نیِمیا گرو[4] در انگلستان ــ  توجهشان به نقش پرچم­ و گرده معطوف شد. حدس و گمان علمی در مورد نقش گرده به صورت تجربی، اغلب با  برداشتن بساک[5]،  به بوته­ی آزمامیش گذاشته شد و دیگر تا سال 1694، به خاطر فعالیت­های کامراریوس[6] گیاه­شناس آلمانی، ایده­ی جنسیت گیاهان به یک واقعیت سرراست بدل شده بود.

از آن زمان به بعد، اغلب می­گویند، تاکیدات جدید بر تجربه و مشاهده زیر میکروسکوپ ــ که قرار بود دیگر به عنوان روش علمی محسوب شود ــ حدس و گمان فلسفی را در سنت گیاه­شناسی اولیه کنار زد. و این گونه روایت می­کنند که تنها وقتی فلسفه­ی نظرورزانه[7] ، مانند مه­ی که دید گیاه­شناسان را تار کرده بود، کنار زده شد کامراریوس و دانشمندان بعد از او توانستند به روشنی این حقیقت واضح را ببینندکه گیاهان جنسیت دارند. تنها پس از آن بود که، این واقعیت توانست به وضح درآید.

اما این تمام ماجرا نیست. کامراریوس و بعضی دانشمندان بعدی دیگر ، از جمله لینایوس، متوجه شدند که در کشف­های­شان در به این رسیده اند که تولید مثل در گیاهان اساسا با تولید مثل در حیوانات یکی است. اما در آن زمان، به جز این واقعیت که هر دو جنس نر و ماده در تولید مثل باید شرکت کنند، سرنخ دیگری در مورد تولید مثل حیوانات در دست نداشتند. می­توان گفت پیشرفت قابل توجه­ی در فهم جنسیت گیاهان، با تشخیص بارورسازی گرده اتفاق افتاد، و ممکن است ما را بر آن دارد که فکر کنیم کشف اسپرم توسط لیونهوکس[8] در دهه­ی 1670 در این ماجرا تعیین کننده بوده است. اما بیشتر طرفداران ایده­ی جنسیت گیاهان ــ از جمله لینایوس ــ در ابتدا با دیده­ی تردید به ادعاهای لیونهوکس نگریستند، زیرا او کشف خود را دلیلی گرفت برای اثبات نسخه­ی اسپرماتاکیستیِ نظریه­ی پیشریختاری[9]. به این معنا که فکر می­کرد می­تواند در هر اسپرماتوزوآ [همان اسپرم] تمام بخش­های اصلی حیوان آینده را به صورت کوچک ببیند. تنها کارکرد جنس ماده در تولید مثل این خواهد بود که این حیوان کوچک را از تخم مذکر دریافت کند و آن را پرورش دهد.      

لینایوس در ابتدا به روی دیگر این بحث متمایل بود. او شعار معروف ویلیام هاروی را نقل می­کند که omnia ex ovo  همه چیز از تخم می­آید، و او این جمله را این گونه تفسیر کرد (هرچند خود هاروی چنین تفسیری نکرده بود) که یعنی در گیاهان تخم­ها همان ova در حیوانات است، ’چرا که [او می­گوید] تخم­های گیاهان شکل­های اولیه­ی گیاه آینده را‘ پیش از باروری در خود دارند. اما اگر این درست باشد، پس نقش جنس نر در این میان چست؟ نقش گرده چیست؟ در 1729 لیانوس این ادعا را مطرح کرد که قدرت بچه­دار کردن مرد ’به تخمک­های ماده حیات می­بخشد‘ هرچند که او نمی­توانست نشان دهند چطور این اتفاق می­افتد. [10] سباستین ولان، که لینایوس اولین بار ایده­ی جنسیت گیاهان را از او آموخت، تقریبا همین مسئله را در سال 1717 مطرح کرد: او مدعی شد که جوهر مادیِ منی یا گرده تنها یک وسیله­ی انتقال ’بخار‘ یا ’روح فرار‘[11] است که در عمل تخمک را بارور می­سازد.[12] نیِمیا گرو نیز در آن دوران همین نگاه ماهیتا ارسطویی را داشت.  

در نتیجه کاملا درست نیست که بگوییم پیشگامان نظریه­ی جنسیتِ گیاهان کاملا فلسفه را به نفع تجربه و مشاهده کنار گذاشتند. در واقع حتی می­توان گفت پیشرفت آن­ها به خاطر این بود که سرسختانه ایده­ی ضدشهودی ارسطو را دنبال کردند، این ایده که باید جنس مذکر و مؤنث در کار باشد، و مذکر باید اصل حیات­بخش باشد، حتی باوجود این که به وضوح گیاهانِ منفردِ مذکر و مؤنثی وجود نداشته باشند. بعضی از پیشگامان ــ مخصوصا کامراریوس و لینایوس در کارهای متاخرش ــ با صراحت کامل تصدیق کردند که هیچ کس در مورد چگونگی باروری در حیوانات ایده ای نداشت. آن­ها متقاعد شده بودند که گرده کاری را می­کند که به آن می­گفتند ’خدمات‘[13] مذکر، یا وظیفه­ی مردانه را انجام می­دهد، اما دیگر هیچ ایده­ای فراتر از همتایان باستانی خود از این که این کار واقعا چیست، نداشتند.

از آن به بعد، شاید، بتوانیم بگوییم که داشت واضح می­شد که آنچه بخش­ها مذکر و مؤنث در گیاهان گلدار می­نامیدند، هر دو برای باروری ضروری بودند. اما احتمالا درست است که بگوییم وقتی فهمِ ما از تولید مثلِ جنسی در گیاهان یا حیوانات بیشتر شد چیزی در آن واضح نبود، [واضح بودن] به معنای چیزی که چشم آموزش ندیده در لحظه ببیند.

امروزه تعریف علمی مرد و زن بسیار دور از ایده­ی اساسا ریخت­شناسانه و روزمره­ی ما از مرد و زن بودن، است. جنسیت­ هم در حیوان و هم در گیاه به صورت علمی به عنوان ارگانیسم­هایی هستند که توانایی تولید گامت [سلول جنسی بالغ قابل تکثیر] در اندازه­ای متفاوت را دارند. لینایوس فکر می­کرد که این امری واضح است که پرچم عضو مردانه است، اما بر طبق این تعریف علمی دیگر کاملا درست نیست که بگوییم پرچم عضو مردانه­ی گل است، چرا که در طول حیات گیاه، پرچم متعلق به هاگه گیاه[14] است که گرده را تولید می­کند، نه زامه­ی گیاه[15] که گامت را تولید می­کند. از این جهت، به نظر می­رسد وقتی می­خواهیم عضوهای نر و ماده گیاهان را تعیین کنیم، همچنان باید، همچون پیشینیان­مان،  بپرسیم: بستگی به این دارد که منظورتان از ’ماده‘ و ’نر‘ چیست و جواب بالطبع می­تواند واضح نباشد.

در واقع، پیشرفت علمی به فرا رفتن از آنچه واضح است، بستگی دارد. حقایق واضح و روشن نسل­های گذشته می­تواند از طریق تفاسیر سنتی از یک کلی سازی تام، بدل شوند به فرض­های غیرقابل تردید. رسوب آنچه زمانی ’به وضوح درست‘ بود، می­تواند آرام آرام به صورت موانعی دیده شود بر سر راه رسیدن به فهمی بهتر ــ همانطور که لغت­شناسی کلمه­ی واضح [در انگلیسی obvious] به ما می­گوید: ob viam ــ چیزی ’در راه[16]‘.  

این بحث مرا به این نتیجه می­رساند که : چیزهای بسیاری در مورد جنسیت وجود دارد که ما فکر می­کنیم واضح و مشخص اند؛ تاریخ به ما می­گویند که احتمالا بر اشتباه ایم.

 



[1] Linnaeus, Prelude to the Betrothal of Plants (Praeludia Sponsaliorum Plantarum), trans. Clare James, Uppsala universiteitsbibliotek, Uppsala, 2007: 68.

[2] vegetative soul

[3] material female principle

[4] Nehemiah Grew

[5] در گیاه شناسی به بخشی از پرچم می گویند که حامل گرده است. م.

[6] Camerarius

[7] Speculative Philosophy

[8] Layvenhoook’s

[9] spermatacist version of preformation theory

[10] Linnaeus, Prelude to the Betrothal of Plants 92, 84.

[11] volatile spirit

[12] Sébastien Vaillant, Discours sur la Structure des Fleurs, Pierre Vander, Leiden, 1718: 16.

[13] office

[14] sporophyte

[15] gametophyte

[16] in the way

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

استراتژی هایی در بازی رولت

بردن سگ از ایران به انگلستان یا کشورهای اتحادیه ی اروپا

بردن در بازی رولت شیوه های جدید