رویا، هنر، واقعیت، قسمت اول
یک سری مقالات جدید نوشتم در مجله تندیس که به مرور آن ها اینجا منتشر می کنم. این مقالات به رابطه ی هنر، رویا و واقعیت می پردازد. البته این سه موضوع به اندازه ی کافی گستردگی دارند که برای نوشتن مقاله ای خوب باید موضوع را محدود و مشخص کرد. من از تفسیر خواب فروید به رویا می پردازم و آن را با گفته های آدورنو در مورد هنر مقایسه می کنم. در بخش اول که در زیر آمده است رابطه میان شناخت شناسی کانتی و تصاویر رویا را بررسی کرده ام. این ایده اولین بار توسط استلا سندفورد استاد دانشگاه کینگستون لندن مطرح شد و مرا به فکر انداخت که فصل اول پایان نامه ام را در این مورد بنویسم. در واقع تمام این مقالات هنر، رویا و واقعیت خلاصه ای از پایان نامه فوق لیسانس من در فلسفه است.
4- Lascaux
5- representations
6- epistemology : مطالعه روی نحوهی شناخت انسان و کارکرد ذهن را می توان شناختشناسی نامید.
7- Laura Marcus, Freud's The Interpretation of Dreams, Manchester University Press, 1999, P. 4.
8- Sigmund Freud, The Interpretation of Dreams, Penguin Edition Vol4, Translated by James Strachey, P.44.
11- Marcus Steinweg. “Nine Theses on Art”. Art and Research: A Journal of Ideas, Contexts and Methods, Volume 3. No. 1 Winter 2009/10.
12- Adorno, Theodor, Aesthetic Theory, London: Continuum, 2002. P.182.
رویا، هنر، واقعیت
مجله تندیس * قسمت اول میثم سامان پور
اشاره:
از این شماره مجموعه مقالات جدیدی را آغاز خواهم کرد که به رابطهی میان
تصاویر رویا، هنر و واقعیت میپردازد. قطعاً موضوعی به این وسعت نمیتواند
در یکی دو صفحه به درستی پرداخت شود. تلاش من به گونهای خواهد بود که
بتوانم در هر شماره مطلبی منسجم به دست دهم، هرچند به خاطر محدودیت فضا
مجبور خواهم بود مطالب را ناتمام برای شمارههای بعد رها کنم. وقتی پای
رویا وسط باشد، باید سراغ اولین و جدیترین کتابی که تا کنون در مورد رویا
نوشته شده رفت تفسیر خواب [1] نوشتهی زیگموند فروید. اما این بار من،
مانند آنچه معمولا اتفاق میافتد، سراغ نظرها و عقاید فروید در مورد آثار
هنری نمیروم. تمام سعی من در جهت مقایسهای است میان تصویرهایی که در خواب
تولید میکنیم ــ یا میشوند ــ و تصاویری که در قالب هنر در جامعه خلق
میشوند. اما برای این کار مجبور خواهم بود بحثهای بسیاری را حول رویا و
ماهیت این تصاویر بکنم. پیش از شروع بحث باید به این نکته اشاره کنم که
برخلاف این تصور عامه که ”نظریات فروید رد شده اند“ [2] این نظریات به
هیچعنوان رد نشده اند و عموماً اعلام رد شدن آنها ریشه در ترس ناخودآگاه
افراد برای پذیرش وجود خود ناخودآگاه است؛ خود این اعلام رد شدن نظریات
فروید واکنشی ناخودآگاه است و ریشه در ترس این افراد برای پذیرش و مواجهه
با فروپاشی آن درون محکم و استوار است. هر وقت کسی میگوید نظریات فروید رد
شده اند تنها یک سوال باید از آنها پرسید و آن این که توسط چه کسی و در
چه مقاله یا کتابی؟ نظریات فروید فرمولهای ریاضی نیستند که بتوان آن را رد
یا اثبات کرد. تنها میتوان گفت تا به امروز منسجمترین و محکمترین
صورتبندی تصاویر رویا در کتاب تفسیر خواب ارائه شده است.
اگر از من بپرسید چطور میتوان روانکاو شد، جواب من این است: ”با مطالعه روی رویاهای خویش“[3]
هنوز
بعد از سالها کشف تصاویر روی دیوارهای غار لاسکو[4] که متلق به سی هزار
سال پیش اند، یعنی زمانی که هنور ماموتها زنده بودند، به یقین نمیدانیم
که علت و کارکرد این تصاویر چه بوده اند. هرچند نظریاتی حول این مسئله وجود
دارد، که میتواند پاسخگوی عقلانیت مدرن انسان امروزی باشند، اما هیچ
کدام قطعیت ندارند و در حد ظن و گمان باقی مانده اند. بخشی از مشکل به این
بر میگردد که ما این تصاویر را، که مملو از شکلهای انسانی، حیوانی و
نقاط انتزاعی اند، در ردهی هنر طبقهبندی کرده ایم. برای درک و دریافت این
تصاویر در اعماق تاریکی، نوری باید بر آنها تاباند نور تجربه و حس انسان
سی هزار سال پیش، تاریخشان و شیوهی زندگیشان، ترسهایشان و امیدهایشان.
به همین طریق تصاویر رویا، همچون این تصاویر عجیب و غریب، از اعماق
میآیند، از تاریکترین و ژرفترین بخش روان انسانی، تصاویری که تا 1905
تنها توجیه میشدند و توضیحی برای آنها وجود نداشت. هزاران سال بشر این
تصاویر را در خواب تولید کرده، به آنها اندیشیده و در قالب نشانههای
الهیاتی، مذهبی، جادویی، و حتی فرا واقعی آنها را تفسیر کرده است. در
برابر این پیشزمینهی چند هزار ساله فروید چرخشی کوپرنیکی در این عرصه
ایجاد کرد، هرچند این بدان معنا نیست که او نظریهای جدید برای تصاویر روی
غار آورده باشد. بلکه کلا غار جدیدی کشف کرد، به مانند یک باستانشناس
پرده از غاری برداشت، که تصاویر رویا روی دیوارهایش به خوبی نشستند. آن
زمان بود که پیبردیم ما تصاویر را داشتیم اما غار را پیدا نکرده بودیم.
فروید با نشاندن آن تصاویر در جای درست، جایی که نور کافی داشت تا رمز این
تصاویر رمزآلود را بگشاید، برای اولین بار به این تصاویر در مقام بخشی از
یک دم و دستگاه بزرگتر نگاه شد. تمام نوشتهها و بحثهای پیش از او در
غاری اشتباه به دنبال تفسیر رفته بودند. تلاش آنها این بود که تصاویر را
با قوانین جهان بیداری همخوان سازند، و با آنها همچون بازنمودهای[5]
ابژههای واقعیت برخورد کنند، اما برای تفسیر آنها لازم بود آنها را
همچون یک تکهی پازل بخشی از یک سیستم وسیعتر و پیچیدهتر ببینیم. فروید
راهی پیدا کرد که توانست این تصاویر معوج را تفسیر کند، او پازل رویا را
کامل کرد. او معتقد است رویاها شاهراه رسیدن به ناخودآگاه اند، یعنی بهترین
راه برای شناخت ناخودآگاه تحقیق و تفحص در مورد رویاها است.
سوال
اصلی من در این تحقیق این است که چگونه میتوان آثار هنری را در مقام
رویای جامعه و رویاها را در مقام اثر هنری دستگاه روانی فرد دید. اما تعریف
اثر هنری و تعریف خواب واضح و دقیق نیستند، به واقع تعریف کردن فیذاته
غیرممکن و نادقیق است. هر تعریفی از هنر منجر به تضاد میشود، چرا که هنر
حرکتی پویا در طول تاریخ است که نمیتوان آن را با تعریفی مشخص به دام
انداخت. هر اثری تعریف مجدد هنر است به زبان هنر. اما میتوان در مورد هنر
در دورهای خاص، با شرایط تاریخی، اجتماعی مشخص سخن گفت. هدف من هم
مقایسهی هنر در قرن بیستم و تصاویر رویا است. شاید این هدف در نگاه اول
کلی و گنگ به نظر آید اما وقتی به خوبی آنها را کنار هم مینشانیم، وجوه
مشترکشان به راحتی خود را بروز میدهند.
متفکران
آلمانی زبان اواخر قرن نوزدهم تحت تاثیر شناختشناسی [6] امانوئل کانت و
شیوهی علمی او بودند. به طور کلی نفوذ و تاثیر این فیلسوف در قرن نوزدهم
آلمان بسیار زیاد بود. تمام متفکران سعی میکردند آن شیوهی علمی بودن کانت
را دنبال کند هرچند این علمی بودن به معنای علم پوزتیو مانند علوم طبیعی
نیست. به همین نحو فروید هم سعی کرد که شرح و بسطی ”علمی“ برای رویا به دست
دهد، و آن را در در جایگاهی درست بنشاند و کارکرد مشخص و واضح بدان ببخشد.
بخش اول در باره امکان برخورد علمی با رویا و اثر هنری است، و این که
برخلاف دعوی خود فروید مبنی بر توصیف و تشریح علمی، شیوهی او در برخورد با
خواب بیشتر شبیه به تفسیر آثار هنری بوده است تا نمود ابژههای جهان
بیداری.
تمام کتابهایی که قبل از فروید به
تفسیر و توضیح خوابها پرداخته اند، بین خرافات، حدس، الهایات، پیشگویی و
علم در افت و خیز بودند. روایت علمی محدود میشد به رابطهی میان جهان
بیداری و جهان رویا، یعنی تمام سعی روایتهای علمی این بود که بتوانند به
نحوی وقایع روز را به وقایع رویا در شب ربط دهند. بسیاری باور دارند که
خواب نوع پیشگویی، یا رابطی است میان این جهان و ”جهان دیگر“ ، ”یکی از
کارهایی که فروید کرد این بود که تصور قدیمی و باستانی رویا را درمقام چیزی
که به آینده، یا پیشگونی، ربط دارد، به تصوری از رویا به عنوان چیزی که به
زندگی گذشته و اخیر رویابین ربط دارد، تغییر داد“ [7]. تمام تلاشهای علمی
در جهت پیوند زندگی روز و اتفاقات رویا، جهان روز را در اولویت قرار داده
بودند، اغلب آنها در نهایت به یک مقایسهی سطحی میان این دو جهان رسیدند.
نتیجهای که در هنرهای تجسمی نیز در انتظار آن فردی است که تلاش میکند بین
اثر هنری و واقعیت پیوند مستقیم برقرار کند. نظریهپردازان پیش از فروید
سعی کردند راهی پیدا کنند که توضیح دهند چگونه ممکن است تصاویر و نمودها را
در رویا به شکل بازنمایی جهان روزمره دید. برای همین آنها با همان
قوانینی سراغ رویا رفتند که بر زندگی جهان بیداری حاکم است، یعنی قوانینی
حاکم بر ذهن یک سوژهی بیدار. مواد و مصالح زندگی روزانه به شکل
”قانونمند“ دیده میشوند، از این رو پیوستگی دارند و میتوانند در
زنجیرهی دال و مدلول قرار بگیرند، پس، نسبت به رویا، مرجعیت داشته و
ارزشمند بودند، اما تصاویر رویا ”بیقانون“، مخدوش و معوج دیده میشدند و
از این رو ثانویه بودند و از درجه اهمیت کمتری برخوردار بودند. چیزی که
بیقانون و منطقع است میتواند ”غیرعقلانی“ تلقی میشود آن هم در قیاس با
وقایعای که تصور میشد قانونمند و پیوسته اند. در فلسفهی کانتی درک و
تصویر ما از اتفاقاتی که حول ما میافتد، نمود [representation] نام دارد.
این نمودهای قانونمند، که در آنها میتوان الگو، قوانین و پیوستگی را
یافت، در تضاد با چیزی بیقانون و درهم قرار میگیرند. با این که مواد و
مصالحی که در رویاها میبینیم ”به نحوی از تجربه گرفته شده اند، یعنی در
رویا تقلیل یافته یا به یاد آورده شده اند، اشتباه است که فرض کنیم یک
رابطه از این نوع [یادآوری و تقلیل] میان محتوای رویا و واقعیت به سادگی
با یک مقایسهی ساده میان آن دو روشن میشوند“[8].
تقریباً
تمام روشنفکران آلمان، از جمله نظریهپردازانی که در مورد رویا
نظریهپردازی کرده بودند، در اواخر قرن 19 تحت تاثیر شناختشناسی کانت
بودند. برای همین تمام آنها رویکردی علمی در پیش گرفته بودند تا قائدهی
بدل شدن زندگی روزانه را به بانمودهای رویا به شکل مستقیم پیدا کنند. آنها
سعی میکردند همان کاری را که کانت در مورد نمود و بازنمایی ابژههای
واقعیت در ذهن انسان انجام داد، در مورد بازنماییها در رویا انجام دهند.
در نتیجه، آنها اولیت را به سوژه بیدار، یا انسان آگاه دادند، و
”بدینتریب وقتی سوژهی دانا به صورت پیشفرض به عنوان سنجهای دربرابر
سوژهی رویابین قرار میگیرد یعنی سوژهای که قرار است در مورد آن قضاوت
شود، سوژهی رویابین همیشه ناقض دیده خواهد شد“[9]. این اولیت و برتری
سوژهی هوشیار در برابر سوژهی در خواب، یا به طور کلیتر، جهان بیداریِ
ظاهرا قانونمند در برابر جهان رویا ریشه در کل فرایند روشنگری غربی، و
برتری و غلبهی علم پوزیتیویستی در این برهه دارد، علمی که برمبنای پیدا
کردن قوانینی است که بتوانند طبیعت و واقعیت را قابل فهم و قابلپیشبینی
کند. گویی قابلیت پیشبینی یکی از شروط شناخت است اگر چیزی قابلیت پیشبینی
را نداشته باشد بدین صورت در این فرهنگ چیزی برای شناخت در خود ندارد. برای
همین هم کتابهای پیش از فروید سعی در پیدا کردن قانونی داشتند که بتوان
با آن رویا را پیشبینی کرد و درعین حال فرمولی باشد برای تمام رویاها.
کار
مهمی که کانت انجام داد این بود که توانست قوائدی را برای ذهن پیدا کند،
که شبیه به قانون [law-like] بودند و قابلیت پیشبینی به نمودهای در ذهن
میدادند. این دو خصلت قانونمانند بودند و پیشبینیپذیری چیزی بود که در
رویاها وجود نداشت و باعث میشد نتوان آنها را درون مقولات فهم جای
داد. نزدیکترین و البته سطحیترین تلاش برای قانون دادن به تصاویر رویا
همین کتابهایی اند که ابژههای درون رویا را فهرستوار مانند فرهنگ لغت
مینویسند و معنای آنها در زندگی واقعی را در برابر آن واژهها قرار
میدهند. مثلا مینویسند که دیدن کلاغ در خواب برابر است با مرگ یکی از
نزدیکان. متاسفانه رویاها تحت هیچ شرایطی قابل پیشبینی نیستند. حتی با
دانستن تمام عملکرد مغز و دانستن تمام شرایط محیطیِ رویابین نمیتوان
پیشبینی کرد که او در رویای خود چه خواهد دید. این غیرقابل پیشبینی بودن در
مورد تصویر اثر هنری هم صادق است. هرچقدر هم که مورخان و منتقدان هنری از
شرایط جامع آگاه باشند، هرچهقدر هم که بتوانند هنر یک منطقه را در یک دوره
خاص صورتبندی کنند نمیتوانند حتی یکی از نقاشیها، مجسمهها یا عکسها
را پیشبینی کنند. یا اگر ما روشها و شیوههای عملکرد رویاـکار[10]
را بدانیم، نمیتوانیم حتی یک تصویر را پیشبینی کنیم. این مشکل تلاشهای
علمی معاصر برای پیدا کردن فعالیتهای مغزی در هنگام رویا است. آنها تصور
میکنند که تمام خواب چیزی نیست جز یک سری فعالیتهای مغزی. درست است که به
معنا دقیق کلمه خواب یعنی یک سری فعالیتهای مغزی است اما این که این
فعالیتها از خود مغز شروع میشود یا از چیزی بیرون از آن سوالی است که
باید پاسخ داده شود. آنها به شدت تلاش میکنند که شیمی مغز را در هنگام
دیدن رویا صورتبندی کنند اما هرچقدر هم که تلاش کنند، نمیتوانند این
مسئله ساده را توجیه کنند که چرا تصویر آن مردی که در سن ده سالگی در
اوتوبوس دیده ام در خواب من ظاهر شد و نه تصویر آن پسر بچهای که دیروز در
خیابان دیده ام. شیمی مغز نمیتواند خصلت خلاقانه اثر هنری و رویا را توضیح
دهد. شیمی مغز شرط اولیهی خلاقیت است ولی با آن اینهمان نیست. فعالیت
مغزی مازاد دارد و با خود آن یکی نیست. خلاقیت حاصل گرهخودرگی شیمی،
تاریخ، و تصادف است چیزی که نمیتواند تنها در شیمی خلاصه شود. همین مسئله
در مورد هنرمند صادق است اگر شرایطی پیش بیاید که بتوان ترکیبات شیمیای مغز
هنرمندی معاصر را دقیقا مانند ترکیبات شیمیای مغز پیکاسو کرد آیا هنرمند
معاصر شروع به کشیدن گرنیکا میکند؟ حتی اگر یک تکنیک خاص در طول تاریخ هنر
چندبار تکرار شود معنی و جایگاه آنها در هر برههای از تاریخ متفاوت است.
چرا که هر اثری به قول آدورنو از نو هنر را تعریف میکند و دربرابر تمام
دیگر آثار هنری میایستد. این نظریه دقیقا در مورد هنر معاصر صادق است،
زیرا مفهوم هنر در صدسال اخیر دچار تغییر و تحول شگرفی شده است و یکی از
دلائل این تحول، به خصوص در عصر مدرن ــ خودارجاع و خودآیین شدن هنر است.
هنر در جامعهی مدرن درگیرودار فرمها و مفاهیم خود است. از این طریق مدام
خود را تعریف و بازتعریف میکند. هر اثری تعریف تازه ای از هنر به معنای
عام آن است. ”تنها آن دسته از آثار، هنر محسوب میشوند که، به جای این که
خود را در مفهوم جاافتاده و نهادینهی هنر جا کنند، مفهومی تولید میکنند
که علیه مفهوم نهادینهی هنر است.“[11] . هیچ اثر هنریای با دستهبندی و
سبکبندی به ته نمیرسد. هیچ اثری به طور کامل نمیتواند مشخصات کامل یک
سبک را در خود داشته باشد و اتفاقاً همان مشخصههای بیرونزده و متضاد با
سبک است که اثر را به شاهکار تبدیل میکند. ”هنر تن به مفهوم ژانرش
نمیدهد“ [12]. تمایز و تفاوت یک هنرمند با کسی که تنها سعی میکند
مشخصههای دورهی خود را بازتولید کند در همین جدا شدن و منحرفشدن از ژانر
است. همین نظریهی انحراف از ژانر را میتوان در مورد تصاویر رویا مطرح
کرد زیرا که در تصاویر رویا نوعی خلاقیت وجود دارد که موجب میشود این
تصاویر به طور کامل زیر سیطرهی یک اصل
کلی یا یک صورتبندی خاص نروند. پس نمیتوان یک نظریهی علمی راستین در
مورد رویاها داشت به همان صورت که نمیتوان نظریهی زیباشناختی علمیای در
مورد اثر هنری داشت چرا که تکرارپذیری، قانونمند بودن و قابل پیشبینی
بودن از عناصر اصلی یک نظریهی علمی است. علاوه بر ماهیت خلاقه که قابلیت
تعریف را از آنها میگیرد، هر دوی آنها در طول زمان تغییر میکنند و
پویایی بسیاری دارند، چرا که مواد و مصالحی که برای ساخت این تصاویر به کار
میرود، تغییر میکنند. اما اگر این وضعیت را با نمودهایی که کانت از
آنها سخن میگوید مقایسه کنیم متوجه میشویم که تمایز جدی میان نمود ذهن
انسان در یک طرف و تصاویر رویا و اثرهنری از سوی دیگر وجود دارد. کانت
معتقد است این انسجام و قابلیت پیشبینی است که به ما اجازه میدهد بتوانیم
برای واقعیت قائده تعیین کنیم:
”اگر
شنگرف[13] یک لحظه قرمز باشد، یک لحظه سیاه، یک لحظه سبک باشد، یک لحظه
سنگین، اگر آن انسان در یک لحظه به شکل یک حیوان درآید، لحظهای بعد به شکل
حیوان دیگر، اگر در بلندترین روز، لحظهای همه جا پر از میوه باشد، لحظهی
دیگر زمین با برف پوشانده شود، آنگاه تخیل تجربی من هیچ وقت حتی این فرصت
را نمییافت که وقتی رنگ قرمز را ببیند به یاد شنگرف سنگین بیافتد.“ [14]
این نقل قول نشان میدهد که تمایز میان
رویا و هنر و جهان بیداری بسیار است. اتفاقاً در رویا هر لحظه هر چیزی ممکن
است، هر انسانی میتواند به شکل حیوانی درآید. برای رویا نمیتوان قائده
یافت پس کلید باز کردن قفل رویا، شناختشناسی نیست، چرا که اولویت دادن به
ابژهها در جهان بیداری به هیچ عنوان نمیتواند ما را به معانی تصاویر
آنها در خواب رهنمون شود. (به خاطر حجم زیاد مطلب مجبور هستیم بحث را به
صورت ناتمام رها کنیم و در شمارهی بعد آن را ادامه دهیم).
پینوشتها:
1-
این کتاب توسط آقای شیوا رویگریان به فارسی برگردانده شده است. اما در
اینجا تمام نقلقولها را از متن انگلیسی ترجمه کرده ام.
2-
مقاله ای از فروید ترجمه کرده بودم با عنوان سه نظریه در مسائل جنسی. از
آنجا که مقاله قابلیت چاپ را نداشت آن را برای یک سایت اینترنتی فرستادم.
در جواب برای من نوشتند: شما یک احمقی بیش نیستند. نظریات فروید در
روانشناسی سالها است که رد شده است مانند نظریهی نیوتن. هرچند آن ماجرا
بیشتر دستآویزی شد برای خنده و شوخی اما نشان از یک واقعیت مسلم دارد و آن
این که تصور میشود نظریات فروید رد شده اند.
3- Sigmund Freud, New Introductory Lectures on Psychoanalysis.4- Lascaux
5- representations
6- epistemology : مطالعه روی نحوهی شناخت انسان و کارکرد ذهن را می توان شناختشناسی نامید.
7- Laura Marcus, Freud's The Interpretation of Dreams, Manchester University Press, 1999, P. 4.
8- Sigmund Freud, The Interpretation of Dreams, Penguin Edition Vol4, Translated by James Strachey, P.44.
9- نقل قول از سخرانی استلا سندفورد در دانشگاه بیربک لندن است.
10-
Dream-work: این اصطلاحی است که فروید برای نامیدن یکی از مولفههای اصلی
رویا به کار برد و اشاره به بخشی از ذهن دارد که تصاویر رویا را تولید
میکند. این بخش تکنیکها و روشهای مختلفی را برای تولید رویا به کار
میگیرد که در شمارههای بعد به آنها خواهیم پرداخت. 11- Marcus Steinweg. “Nine Theses on Art”. Art and Research: A Journal of Ideas, Contexts and Methods, Volume 3. No. 1 Winter 2009/10.
12- Adorno, Theodor, Aesthetic Theory, London: Continuum, 2002. P.182.
13- ترکیبی است از سیماب و گوگرد که رنگ سرخ آن بسیار مشهور است. م.
14- Immanuel Kant, Critique of Pure Reason, Trans. Paul Guyer and Allen W. Wood, Cambridge University, 2000, P. 229 (A105)
نظرات